سیاوش
من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم

جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم

ابرو وبارونو می دیدیم اما دنیامون قفس بود

چشم به دور دستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود

اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن

تورو پر دادن و جاتم یه دونه آینه گذاشتن

منه خوش باور ساده فکر میکردم رو به رومی

گاهی اشتباه می کردم من کدومم تو کدومی

با تو زندگی میکردم قفسه تنگو سیاهو

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهو

اما یک روز باد وحشی رویاهمو با خودش برد

قفس افتادو شکستو آینه افتاد و ترک خورد

تازه فهمید دروغ بود دنیایی که ساخته بودم

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم

تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد

منه تن خسته رو حتی یه دفعه یادت نیوفتاد

حالا این قفس شکسته رو به آسمون شده باز

اما تو قفس نشستن دیگه یادم رفته پرواز
5 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/03/20 - 00:44 در متن ترانه
دیدگاه
sofiya

{-41-}{-41-}

1392/03/20 - 00:46